تک و تنها
اسیر گریه های باطل شبانه می شوم اگرچه یک دقیقه هم تو یاد ما نمی کنیببین فدای لطف تو چه عاشقانه می شوم عزیز روزهای دور،به چشم من نگاه کن برای دیدن تو باز به سمت خانه می شومصدات می زنم سلام،سلام یار خوب من و غرق این خیال پوچ کودکانه می شوم...
من که جاشو پر نکردم شاید اصلا نمیدونه
آی به گوشش برسونید یکی اینجا نگرونه نمیتونم بی تفاوت رو گذشته پا بزارم اون که پاره ی تنم بود چه جوری تنها بزارم
دیگه من اشکی ندارم تا بخوام آروم ببارم
نه دیگه نایی نمونده که بخوام دووم بیارم
اگه چشمات منو خواست،تو به چشمات چی میگی؟ وقتی که دلت گرفت،حرفاتو به کی میگی؟ انگار از ندیدنت دیگه دیوونه شدم نگران حالتم ،حتی بیشتر از خودم حالا چند روزی میشه که ازت بی خبرم حتی یه ثانیه هم ،نمیری از نظرم این روزا خیال تو از کجاها میگذره؟ دیگه با قصه ی کی شبا خوابت میبره؟ سن یارمن قاصیدیسن ایلش سنه چای دئمیشم
سوار قایق موتوریم شین بریم یه شعر توپ بخونیم و برگردیم (یک شبی مجنون نمازش را شکست...بی وضو در کوچه لیل نشست.. عشق آنشب مست مستش کرده بود..گفت یا رب از چه خوارم کرده ای... بر صلیب عشق دارم کرده ای..خسته زین عشق دلخونم نکن.. من که مجنونم تو مجنونم نکن......مرد این بازیچه دیگر نیستم.. این تو و لیلای تو من نیستم....گفت ای دیوانه لیلایت منم... در رگ پیدا و پنهانت منم....سالها با جور لیلا ساختی.. نگاه خط کنار صفحه سمت راست بنداز پایین هنوز مطلب هست پس نا امید نشو تاجا داره برو پاینن
سرانجامم به خاکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افسوس
که سطری ھم از این دفتر نخواندی
گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت
پس از مرگم سرکشی ھم فشاندی
گذشت از من ولی آخر نگفتی
که بعد از من به امید که ماندی
خیالینی گوندروب بس کی من آخ وای دئمیشم
سن یاتالی من گوزومه اولدوزلاری سای دئمیشم
هر کیم سنه اولدوز دئسه اوزوم سنه آی دئمیشم
یاده سالوب طوی گئجوی من دلی نای نای دئمیشم
هر گوزلدن بیر گول آلوب سن گوزله پای دئمیشم
چوخ گئجه لر یاتمامشام من سنه لای لای دئمیشم
سخت پاپیچ پدر بود و از او می پرسید:
زندگی چیست؟
پدرش از سر بی صبری گفت:
زندگی یعنی :عشق
دخترک با سر پر شوری گفت:
عشق را معنی کن!
دخترک خنده برآورد ز شوق
گونه های پدرش را بوسید
زان سپس گفت:
پدر ... عشق اگر بوسه بود...
تا بسوزد ریش? بی تابی ام
می روم تا هر چه غم پارو کنم
خانه ام را باز هم جارو کنم
می روم تا موی خود شانه کنم
خنده را مهمان این خانه کنم
می روم تا پرده هارا واکنم
دوست دارم؛ دوست دارم
عشق را معنا کنم
شادی ام را رنگ آبی می زنم
بوسه بر طعم گلابی می زنم
می دوم خندان به سوی آینه
باز می خندم؛ به روی آینه
می زنم یک شاخه گل بر موی خود
می نشینم باز بر زانوی خود
می نشانم روی دستم یک کتاب
تا بخوانم باز هم یک شعر ناب
آری!آری! این منم این شاد و مست
دوست دارم عاشقی را هرچه هست
*
*.*
˜*•.˜*•.•*˜.•*˜
˜*•.”*°•.”*°•.•°*”˜.•°*”˜.•*˜
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت***آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم***گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من بگوش تو سخنهای نهان خواهم گفت***سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو***پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است***گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیروزبر خواهم شد***گفت میباش چنین زیروزبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پر نقش و خیال***خیز از این خانه برون رخت ببند هیچ مگو
از مولوی
•*˜.•°*”˜.•°*”˜”*°•.˜”*°•.˜*•.
.•*˜.•*˜*•.˜*•.
.•˜•.
*
دستهایت تکیه گاهم بود و نیست/ عشق تو پشت و پناهم بود و نیست/ حیف! آن وقتی که عاشق شد دلم/ چیز سبزی در نگاهم بود و نیست/ عشق این سرمایه بازار دل/ آب این روی سیاهم بود و نیست/ یاد آن ایام مشتاقی بخیر/ عاشقی تنها گناهم بود و نیست...